جدول جو
جدول جو

معنی کج بین - جستجوی لغت در جدول جو

کج بین
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
آنکه به جنبه های منفی چیزی توجه می کند، بد اندیش
تصویری از کج بین
تصویر کج بین
فرهنگ فارسی عمید
کج بین
(پَ / پِ کَ کُ نَنْ دَ / دِ)
که کج بیند. احول. لوچ. کاج. (ناظم الاطباء) ، آنکه خطا بیند. کسی که به خطا نگرد. (فرهنگ فارسی معین) :
نیست کج بین را ز ناز آن بهشتی رو خبر
ورنه هر چین جبین آغوش حوردیگرست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کج بین
دو بین
تصویری از کج بین
تصویر کج بین
فرهنگ لغت هوشیار
کج بین
آن که خطا بیند، احول، لوچ، دوبین
تصویری از کج بین
تصویر کج بین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنکه از دیدن خط های کف دست کسی از وضع و حال و آیندۀ او خبر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کج بیل
تصویر کج بیل
بیل سر کج برای کندن چاه یا هموار کردن زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کاربیننده، کارشناس، کاردان، ماهر، برای مثال شکر ایزد را که ما را خسرویی ست / کارساز و کاربین و کاردان (فرخی - ۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم بیش
تصویر کم بیش
مخفف کم و بیش، کم و زیاد، اندک و بسیار، نقیر و قطمیر، کمابیش، تقریباً
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَ)
کف بیننده. آنکه از روی خطوط کف دست کسان اخلاق آنان را بازگوید و از گذشته و آیندۀ ایشان خبر دهد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَدِ رَ)
دهی است از دهستان زاوه بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. دارای 64 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
کج معامله. (آنندراج). آنکه در خرید و فروش راه خطارود، بد رفتار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود برآورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند. (فرهنگ فارسی معین). بیل که قسمت دستۀ آن منحنی باشد
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دِهْ)
شانه بین. کتاف. (ناظم الاطباء). آنکه با نگاه کردن به کت گوسفند سرگذشت گوید. آنکه از خطوط استخوان کت گوسفند از طالع کسان خبر دهد. آنکه از خطوط استخوان شانۀ گوسفند (پاروی گوسفند) فال گوید. (یادداشت مؤلف). رجوع به شانه بین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو بین
تصویر دو بین
آنکه یک چیز را دو تا بیند احول، دو رو منافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاذبین
تصویر کاذبین
جمع کاذب، دروغگویان دروغینگان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در امری یا در همه امور بنظر سوء ظن نگرد مقابل خوش بین، آنکه جهان آفرینش را پر از یاء س و حرمان و بدبختی داند مقابل خوش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاج بن
تصویر کاج بن
درخت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کاتب، نویساران جمع کاتب درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کارشناس، کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام بین
تصویر کام بین
آنکه بکام خور رسیده کسی که بمراد خویش رسیده کامیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج بحث
تصویر کج بحث
یاوه گو کسی که در مباحثه راه خطا رود و بیهوده گوید: (مهر خاموشی حصار شد ز کج بحثان مرا ماهی لب بسته را اندیشه از قب نیست) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو بین
تصویر بو بین
قرقره، ماسوره
فرهنگ لغت هوشیار
کف بیننده، آنکه از روی خطوط کف دست کسان اخلاق آنها را بازگوید و از گذشته و آینده ایشان خبر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
بد خر یاوه خر هرزه خر، بد رفتار آنکه در خرید و فروش راه خطا رود، بد رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود بر آورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژ بین
تصویر کژ بین
دوربین احوال، بد خواه نا بکار: (ما زان دغل کژ بین شده با بی گنه در کین شده گه مست حور العین شده گه مست نان و شوربا)، (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج بینی
تصویر کج بینی
عمل کج بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج باز
تصویر کج باز
آنکه غلط بازی کند، بد معامله، مفسد
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ))
بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود برآورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کف بین
تصویر کف بین
((کَ))
فال بین
فرهنگ فارسی معین
رمال، فالزن، فالگیر، کاهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زرد شدن رنگ صورت بر اثر بیماری و یا ترس
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ نظر، حسود
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سرهم شدن، پی در پی شدن، جور شدن، ردیف شدن، مهیا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دروگر، کارگر دروکننده محصول برنج
فرهنگ گویش مازندرانی